28

.... یواش‌یواش همه‌چیز داره برام روشن می‌شه. حتی وزن وزن کارها رو هم می‌تونم حس کنم. مثل رانندگی توی تاریکی در کوهستان می‌مونه؛ فقط باید نگاه‌ت رو به جایی بندازی که ماشین روشن کرده. به همون چند متر جلو ماشین. به چپ و راست جاده نباید نگاه کنی. باید فرمان را بچسبی و فقط به چند متر جلو سپر نگاه کنی. با کسی نباید حرفی چیزی بزنی. به چیزی نباید گوش بدی. آن پخش لعنتی ماشین رو هم باید خفه‌ش کنی تا حواست رو پرت نکنه. به مزخرفات رادیو هم نباید گوش بدی. باید هرچی توی اون خراب شده‌ی پایین کوه می‌گذشته فراموش کنی. اگه اینطور ادامه بدی یواش‌یواش پیچ های سخت خودشون رو نشونت می‌دن و هیچ خطری هم در کار نیست اما اگه بخوای به فکر چیزای دیگه باشی خوب معلومه هیچ غلطی نمی‌تونی بکنی. یا می‌افتی ته دره یا می‌کوبی توی کوه ....


کتاب روی ماه خداوند را ببوس نوشته‌ی مصطفی مستور


Subscribe in Google Reader

نظرات 1 + ارسال نظر
ماری شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:48 http://mendel.blogfa.com

مستور رو می پرستم

پرستیدنی‌ـست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد