41

....رسم بر این شده بود که هر وقت خراب‌کاری پیش می‌آمد به سنوبال(Snowball) مربوطش می‌کردند. اگر شیشه‌ی پنجره‌ای می‌شکست یا راه آب‌ی مسدود می‌شد می‌گفتند که سنوبال شبانه آمده و مرتکب آن شده است، وقتی کلید انبار آذوقه گم شد تمام حیوانات مزرعه معتقد بودند که سنوبال آن را در چاه انداخته است. و غریب اینکه حتی بعد از آن که کلید را اشتباهاً زیر کیسه‌ی آذوقه گذاشته بودند و آن را پیدا کردند باز همه به اعتقاد خود باقی بودند. ماده گاوها متفقاً می‌گفتند که سنوبال مخفیانه و شبانه به جایگاه آنان می‌رود و آن‌ها را در عالم خواب می‌دوشد. شایع بود که موش‌های صحرایی که در آن زمستان اسباب زحمت شده بودند هم با سنوبال همدست‌اند...


کتاب قلعه‌ی حیوانات نوشته‌ی جورج اورول


Subscribe in Google Reader

نظرات 2 + ارسال نظر
یک ادم متفاوت یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:54 http://kingj.blogsky.com

همینه...
مثل ما انسانهای دین خو که وقتی به یک چیز به اسم دین ایمان داریم حتی اگر ربطی بهش نداشته باشه باز هم سر عقیده خودمون پایبندیم و دیگران رو سرزنش میکنیم که چرا اینجور نیستند...
شبیه حرفهاییه که این دختره مینا توی یکی از پستها برام میزاره...

حرف خیلی قشنگی زدی...

ماری یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:18 http://www.mendel.blogfa.com

من عاشق این کتابم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد