There was a girl in my village who was suspected of being a witch. They put stones in her pockets and cast her into the lake. If she drowned, they would have known she was human. But she didn't. She lived. They called it proof of magic and burned her at the stake
Dominic Sena's Season of the Witch
---------------------------------------------------------------------------------------------
توی روستای ما یه دختر بود که بهش اتهام جادوگر بودن زدند. جیبهاشو پر از سنگ کردند و پرتش کردند توی دریاچه. گفتن اگه غرق شد یعنی آدمـه [و جادوگر نیست]، ولی غرق نشد. خودشو به زحمت نجات داد. اونا هم گفتن پس جادوگره و آتیشش زدند
فیلم فصل افسونگر از دومنک سینا
اینجور سبک نظری ها تو همه نسل ها هست. آدم واقعا متاثر میشه
عجب!
هی رضا
به منم سر بزن!