-
20
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 15:45
تحقق بخشیدن به افسانهی شخصی یگانه وظیفهی آدمیان است . همهچیز تنها یکچیز است . و هنگامی که آرزوی چیزی را داری، سراسر کیهان همدست میشود تا بتوانی این آرزو را تحقق بخشی . کتاب کیمیاگر نوشتهی پائولو کوئلیو Subscribe in Google Reader
-
19
دوشنبه 18 بهمنماه سال 1389 21:14
- آنتوان چخوف در وصف همین موضوع یه جمله گفته - ینی چخوف هم درباره حرم امام رضا چیزی گفته ؟ -درباره حرم نه، درباره ایمان ؛ میگه که ،آدمای زیادی برای دعای بارون میرن بالای کوه ولی فقط اونایی که با خودشون چتر میبرن بهش ایمان دارن فیلم جاده از نیما اقلیما Subscribe in Google Reader
-
18
یکشنبه 17 بهمنماه سال 1389 16:56
هرکس با قوهی تصور خودش کسی دیگر را دوست دارد و این از قوهی تصورش است که کیف میبرد، نه آن زنی که روبهروی اوست. آن زن تصور درونی خودمان است. یک موهوم که با حقیقت اصلی فرق دارد. کتاب صورتکها نوشتهی صادق هدایت Subscribe in Google Reader
-
17
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 15:19
باید نگاه کنی! این یکی دیگر از مقررات ماست. بستن چشمهایت چیزی را عوض نمیکند. چون نمیخواهی شاهد اتفاقی باشی که میافتد، هیچ چیز ناپدید نمیشود. درواقع دفعهی بعد که چشم باز کنی اوضاع بدتر میشود. دنیایی که تویش زندگی میکنیم اینجور است آقای ناکاتا، چشمانت را باز کن. فقط بزدل چشمهایش را میبندد. چشم بستن و پنبه در...
-
16
جمعه 15 بهمنماه سال 1389 11:32
این حالت رو در نظر بگیر، خوب، مثلا تو پنجاه سال نماز و نیایش و خداپرستی کردی، حالا مُردی، به حساب خودت که دیگه درست رو خوب خوندی و راهت رو هم خوب بلدی میری درِ بهشت رو میزنی، نگهبان در رو باز میکنه و میپرسه کی هستی و چکار داری؟ تو هم واسش توضیح میدی که بابا من انسانـم، بهترین مخلوق خدا، همون که خدا بعد از...
-
15
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 11:02
یک انسان را اگر در رودخانه فرو کنید به محض اینکه لباسهای او خشک شد، همان است که بود. یک انسان را اگر گرفتار اندوه نمایید از کردههای گذشته پشیمان میشود، ولی همین که اندوه او از بین رفت، به وضع اول برمی گردد و همانطور خودخواه و بیرحم میشود. چون شکل و رنگ بعضی از اشیا و کلمات بعضی از اقوام تغییر میکند و بعضی از...
-
14
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 21:40
Most people think someone's accused of a crime, They haul 'em in and bring 'em to trial, But it's not like that. It's not that fast. The wheels of justice turn slow. --------------------------------------------------------------------------------------------- بیشتر مردم فکر میکنن یکی که به جرمی متهم میشه، اون رو یه...
-
13
چهارشنبه 13 بهمنماه سال 1389 08:25
تا به امروز در هیچ کتاب و نوشته، حقیقت وجود نداشته است ولی تصور میکنم که بعد از این هم در کتابها حقیقت وجود نخواهد داشت. ممکن است که لباس و زبان و رسوم و آداب و معتقدات مردم عوض شود ولی حماقت آنها عوض نخواهد شد و در تمام اعصار میتوان بهوسیلهی گفتهها و نوشتههای دروغ مردم را فریفت. زیرا همانطور که مگس، عسل را...
-
12
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 20:02
پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجره خودش تنها باشد، تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد! کتاب سمفونی مردگان از عباس معروفی Subscribe in Google Reader
-
11
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 13:37
This guy goes to a psychiatrist and says, "Doc, my brother's crazy. He thinks he's a chicken." The doctor says, "Why don't you turn him in?" The guy says,"I would, but I need the eggs." Well, I guess that's, now, how I feel about relationships. They're totally irrational,crazy and absurd....
-
10
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 19:17
یک روز داشتم با کورا صحبت میکردم. کورا برای من دعا کرد، چون خیال میکرد من گناه رو نمیبینم، میخواست من هم زانو بزنم دعا کنم، چون آدمهایی که گناه به نظرشون فقط چند کلمه است، رستگاری هم به نظرشون فقط چند کلمه است. کتاب گوربه گور نوشته ی ویلیام فاکنر
-
9
یکشنبه 10 بهمنماه سال 1389 14:52
Homer Simpson: Marge, When I'm with you, I get that feeling like when i got that smart kids report card by mistake, And for a minute, I thought had all As, And that my name was Howard Simberg --------------------------------------------------------------------------------------------- هومر سیمپسون: مارج، وقتی با توام،...
-
8
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 21:59
دیروز جاهد بعد از مدت ها اومد خونمون (مامان جاهد میشه خالهی بابام ، پس در واقع من میشم پسر پسرخالهی جاهد و اصولا اون میشه پسر خالهی بابام ) ، بعد از یه سری چرتو پرتای همیشگی(که توی بعضی کشورها دیگه جا افتاده تو فرهنگشون ؛ ایرانـو نمی گم ،اون کشورای دورو می گم ) یه دفعه وارد بحث ازدواج شدیم –چون جاهد به تازگی...
-
7
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 15:12
در زندگی زخمهایی هست که مثل خوره روح را آهسته در انزوا میخورد و میتراشد. این دردها را نمیشود به کسی اظهار کرد، چون عموما عادت دارند که این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمارند و اگر کسی بگوید یا بنویسد، مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی میکنند آن را با لبخند، شکاک و...
-
6
شنبه 9 بهمنماه سال 1389 07:38
وقتی به جای پارک همیشگی تو شهر رسیدم، دیدم اشغالـه. یعنی دیر سر کار رسیده بودم و یه ماشین دیگه جای من پارک بود. یعنی یه نفر جای پارک من رو گرفته بود. یه لحظه تو ماشینم نشستم، نمیدونستم کجا برم. همین طور به جلوم خیره شده بودم. بعد ماشینم رو گذاشتم تو دنده و رفتم تو شکم اون ماشینه. به نظر میاومد کار دیگهای نمیشد...
-
5
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 14:23
این وظیفهی نویسنده است که اگر نمیتواند شاهکار بنویسد، دست کم از نوشتن آشغال خودداری کند و به طریق اولی، این وظیفهی ناشر است که اگر نمیتواند شاهکاری برای چاپ پیدا کند، حداقل از چاپ آشغال خودداری کند. کتاب رویای نوشتن از رابرت ژیرو و توای خواننده: اگر نمیتوانی شاهکار بخوانی... لااقل آشغال نخوان و توای ژیرو، چه...
-
4
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 08:08
جوانک که از کوچکی با رویای هنرپیشه شدن بزرگ شده بود بواسطهی یکی از دوستانش توانست که به پشت صحنهی یک از قسمتهای یک سریال پر طرفدار بیاید. - <در فیلم> دختر بعد از یک نزاع طولانی با مادر یک نر و مادهی ناجوان مردانه میخوره | کات - (جوانک که از حالت طبیعی دختر در فیلم خیلی خوشش آمد بعداز فیلمبرداری جلو رفت)...
-
3
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 22:18
Ken : At the same time as trying to lead a good life, I have to reconcile myself with the fact that, yes, I have killed people. Not many people. Most of them were not very nice people. Apart from one person. Ray : Who's that? Ken : This fellow,Danny Aliband's brother. He was just trying to protect his brother. Like...
-
2
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 15:26
به من میگویند تو چطور آدمی هستی که امتحان زبان بیگانهی انگلیسی را عرض ده دقیقه تمام میکنی و بیست میگیری و سر امتحان زبان فرسی، زبان مادریت، عرق سگی از تو میریزد؟ مگر ایرانی نیستی؟ آخه به من چه که جمله از نهاد و گزاره تشکیل شده؛ به من چه که جملهی «گاو حسن شیر نمیدهد» نباید در جواب «برنامهی فردایت چیست؟» بیاید....
-
1
پنجشنبه 7 بهمنماه سال 1389 00:17
لنی اول با این جوان که یک کلمه هم انگلیسی نمی دانست رفیق شده بود. و به همین دلیل روابطشان با هم بسیار خوب بود. اما سه ماه نگذشته بود که عزی شروع کرد مثل بلبل انگلیسی حرف زدن و فاتحه ی دوستی شان خوانده شد. فورا دیوار زبان میانشان بالا رفته بود. دیوار زبان وقتی کشیده می شود که دو نفر به یک زبان حرف می زنند. آن وقت دیگر...