-
51
سهشنبه 16 فروردینماه سال 1390 22:32
کیمیاگر افسانهی "نرگس" را میدانست، جوان زیبایی که هر روز میرفت تا زیبایی خود را در دریاچهای تماشا کند. چنان شیفتهی خود میشد که روزی به درون دریاچه افتاد و غرق شد. در جایی که به افتاده بود، گـُلی رویید که "نرگس" نامیدنش. اما اسکار وایلد(Oscar Wilde) داستان را چنین پایان نمیبرد. میگفت وقتی...
-
50
دوشنبه 23 اسفندماه سال 1389 22:39
هـوا بـس نـاجوانمردانه سـرد اسـت ... ای دمَـــت گـــرمو ســـرت خـــوش بــــاد سلامم را تو پاسـخ گوی، در بگشای منم من، میهمان هر شبت، لولی وَش مغموم منم من، سنگ تیپا خوردهی رنجور... کتاب زمستان سرودهی مهدی اخوان ثالث Subscribe in Google Reader
-
49
یکشنبه 22 اسفندماه سال 1389 21:48
کاسبی پسرش را فرستاد تا راز خوشبختی را از فرزانهترین انسان دنیا بیاموزد. پسرک چهل روز در بیابان راه رفت، تا سرانجام به قلعهی زیبایی بر فراز یک کوه رسید. مرد فرزانهای که پسرک میجست، آنجا میزیست. اما قهرمان ما به جای ملاقات با مردی مقدس، وارد تالاری شد و جنبو جوش عظیمی را دید؛ تاجران میآمدند و میرفتند، مردم در...
-
48
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 21:55
من سالها نماز خواندهام. بزرگترها میخواندند. من هم میخواندم. در دبستان مارا برای نماز به مسجد میبردند. روزی در ِ مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت: «نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید.» مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم بیآنکه خدایی داشته باشم.... کتاب هنوز در...
-
47
جمعه 20 اسفندماه سال 1389 21:01
....بالاخره کلوور(Clover) به سخن آمد و گفت: «دید ِ چشمم کم شده. حتی زمانی هم که جوان بودم نمیتوانستم نوشتهها را بخوانم، ولی به نظرم میآید دیوار شکل دیگری به خودش گرفته. بنجامین، بگو ببینم هفتفرمان مثل سابق است؟» برای یک بار در زندگی بنجامین حاضر شد که از قانونش عدول کند. با صدای بلند چیزی را که بر دیوار نوشته شده...
-
46
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 21:56
....بانوی مقدس تصمیم گرفت به همراه عیسای کوچک در آغوشش، برای بازدید از صومعهای به روی زمین فرود آید. کشیشها که مفتخر شده بودند، صف عظیمی تشکیل دادند و یکی یکی به پیشگاه مادر مقدس میآمدند تا سرسپردگیشان را ابراز کنند. یکی اشعار زیبا میخواند، دیگری کتاب مقدس را از بر میخواند، یکی دیگر نام تمامی قدیسها را بر زبان...
-
45
چهارشنبه 18 اسفندماه سال 1389 21:53
....عادت بر این جاری شده بود که هر عمل موفقیت آمیز و هر پیشآمد خوبی به حساب ناپلئون گذاشته شود. اغلب شنیده میشد که مرغی به مرغ دیگر میگوید: «تحت توجهات رهبر ما رفیق ناپلئون من ظرف شش روز پنج تخم کردهام.» و یا دو گاوی که از استخر آب مینوشیدند میگفتند: «به مناسبت رهبری خردمندانهی رفیق ناپلئون آب گوارا شده است!»...
-
44
سهشنبه 17 اسفندماه سال 1389 21:22
....شش سال بعدی زندگیام را دور از هر آنچه به نظر میرسید با مسائل عرفانی ارتباطی داشته باشد، زیستم. در این دورهی تبعید روحانی، مسائل مهم بسیاری را آموختم: اینکه تنها هنگامی حقیقتی را میپذیریم که نخست در ژرفای روحمان انکارش کرده باشیم؛ که نباید از سرنوشت خود بگریزیم، و اینکه دست خداوند، علی رغم سختگیریاش،...
-
43
دوشنبه 16 اسفندماه سال 1389 23:01
....صبحهای یکشنبه سکوئیلر(Squealer) از روی قطعه کاغذ درازی که با یکی از پاهای جلویش نگه میداشت برای آنان میخواند که تولید مواد مختلف غذایی دویست درصد، سیصد درصد و حتی پانصد درصد افزایش یافته است. حیوانات دلیلی نمیدیدند که گفتههای او را باور نکنند. مخصوصاً که آنها دیگر بهطور روشن شرایط زندگی قبل از انقلاب را...
-
42
یکشنبه 15 اسفندماه سال 1389 21:17
امروز گوسفندی را برای من قربانی کردند. چقدر زجر کشیدم. درد گوسفند را تا اعماق وجودم احساس میکردم. هنگامی که خون از گردنش فوران میکرد، گویی که این خون من است که بر زمین میریزد. میدیدم که حیوان زبانبسته برای حیات خود تلاش میکند. دستو پا میزند، میخواهد ضجّه کند، از دنیا و همه چیز استمداد کند، و از زیر کارد براق...
-
41
شنبه 14 اسفندماه سال 1389 21:06
....رسم بر این شده بود که هر وقت خرابکاری پیش میآمد به سنوبال(Snowball) مربوطش میکردند. اگر شیشهی پنجرهای میشکست یا راه آبی مسدود میشد میگفتند که سنوبال شبانه آمده و مرتکب آن شده است، وقتی کلید انبار آذوقه گم شد تمام حیوانات مزرعه معتقد بودند که سنوبال آن را در چاه انداخته است. و غریب اینکه حتی بعد از آن که...
-
40
جمعه 13 اسفندماه سال 1389 21:01
آدمها باعث میشن از یه سری رفتارهای قشنگ دست بکشی آدمها باعث میشن از داشتن یه سری رفتارهای قشنگ ناراحت باشی آدمها باعث میشن با یه سری از احساسات قشنگت بجنگی آدمها باعث میشن از یه سری از افکار قشنگت پشیمون بشی آدمها باعث میشن که خودتو مجبور کنی دنبال حسهای قشنگ نری آدمها باعث میشن اونقدر از حسهای قشنگت...
-
39
پنجشنبه 12 اسفندماه سال 1389 21:07
در اجتماع دیدهاید، مردی که به سیم آخر میزند و آمادهی جانبازی میشود، همه از او میترسند، هیچکس به جنگ او نمیرود، زیرا میداند که او آمادهی جان دادن است و از مرگ نمیترسد، بنابراین نمیتوان با هیچ وسیلهای، حتی مرگ، او را ترساند و تسلیم کرد.... بنابراین قدرتها و سلطهطلبها از او هراس دارند و او را رها میکنند...
-
38
چهارشنبه 11 اسفندماه سال 1389 21:11
....It's a mistake. Okay, yes, it's a mistake. I know it's a mistake. But there are certain things in life where you know it's a mistake, but you don't really know it's a mistake because the only way to really know it's a mistake is to make the mistake, and look back, and say, "Yep. That was a mistake." So,...
-
37
سهشنبه 10 اسفندماه سال 1389 21:09
انسان مخلوق عجیبی است، از لحظهای که چشم به جهان میگشاید همهی دنیا را برای خود میخواهد. همهی آمال و آرزوهایش بر محور «من» و «خود» دور میزند. تصور میکند همهی دنیا برای رضای او و تامین لذات او خلق شده است. معیار های او بر اساس مصالح و و منافع او تغییر یافته و حق و باطل را بر پایهی خودخواهی و مصلحت طلبی خود توجیه...
-
36
دوشنبه 9 اسفندماه سال 1389 17:07
گوتز: من همانطور که تو را میبینم، راهم را هم میبینم. خدا نور هدایت به من عنایت کرده است! ناستی: وقتی خدا ساکت است، میتوان هر ادعایی را به او نسبت داد. کتاب شیطان و خدا نوشتهی ژان پل سارتر Subscribe in Google Reader
-
35
شنبه 7 اسفندماه سال 1389 21:08
زندگی کردن روی کلک خیلی کیف دارد. آسمان بالای سرمان بود، پر از ستاره، و ما طاقواز میخوابیدیم و ستارهها را تماشا میکردیم و بحث میکردیم که آیا اینها را کسی ساخته یا خودشان پیدا شدهاند. جیم میگفت اینها را ساختهاند، من میگفتم خودشان پیدا شدهاند، چون به نظر من ساختن این همه ستاره خیلی زیاد وقت میخواهد. جیم...
-
34
پنجشنبه 5 اسفندماه سال 1389 21:24
دنیای بی عدالتی است : اگر قبولش کنی شریک جرم میشوی و اگر بخواهی عوضش کنی جلاد میشوی. کتاب شیطان و خدا نوشتهی ژان پل سارتر Subscribe in Google Reader
-
33
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 21:00
Let everything that's been planned come true. Let them believe. And let them have a laugh at their passions. Because what they call passion actually is not some emotional energy, but just the friction between their souls and the outside world. And most important, let them believe in themselves. Let them be helpless...
-
32
سهشنبه 3 اسفندماه سال 1389 21:00
..... فقط پذیرش او کافی نیست. در چنین مواقعی شما باید به چنین بینهایتی و چنین تواناییای ایمان داشته باشید. منظورم اینه که خدا برای هرکس همون قدر وجود داره که او به خدا ایمان داره. این یک رابطهی دو طرفهس. خدای بعضی ها نمیتونه حتی یک شغل ساده برای مومنش دستو پا کنه یا زکام سادهای رو بهبود بده چون مومن ِ به چنین...
-
31
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 20:21
خدا به من دُم عطا کرده که مگسها را برانم ولی کاش نه دمی میداشتم و نه مگسی آفریده شده بود. کتاب قلعهی حیوانات نوشتهی جورج اورول Subscribe in Google Reader
-
30
یکشنبه 1 اسفندماه سال 1389 22:48
یک جای پای من بنا کرد به خاریدن؛ بعد گوشم بنا کرد به خاریدن؛ بعد پشتم، درست وسط شانهها. دیدم اگر خودم را نخارانم الان است که میمیرم. من این را بارها امتحان کردهام. پیش آدمهای جاسنگین، توی تشییع جنازه، یا وقتی که خوابت میآید و میخواهی خودت را بخوابانی- خلاصه هرجا که نباید خودت را بخارانی- درست همان وقت هزار جای...
-
29
شنبه 30 بهمنماه سال 1389 21:38
نمیدانم پس از مرگ چه خواهد شد، نمیخواهم بدانم کوزهگر از خاک اندامم چه خواهد ساخت. ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم، سوتکی سازد. گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پیدرپی دَم خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خوابخفتگان خفته را آشفته سازد، بدین سان بشکند در من سکوت مرگ بارم را. دکتر علی شریعتی...
-
28
جمعه 29 بهمنماه سال 1389 22:34
.... یواشیواش همهچیز داره برام روشن میشه. حتی وزن وزن کارها رو هم میتونم حس کنم. مثل رانندگی توی تاریکی در کوهستان میمونه؛ فقط باید نگاهت رو به جایی بندازی که ماشین روشن کرده. به همون چند متر جلو ماشین. به چپ و راست جاده نباید نگاه کنی. باید فرمان را بچسبی و فقط به چند متر جلو سپر نگاه کنی. با کسی نباید حرفی...
-
27
پنجشنبه 28 بهمنماه سال 1389 21:42
و همچنان که میرفتند، او [عیسی مسیح] وارد دهکدهای شد. و زنی به نام مرتاه او را به خانهاش مهمان کرد. مرتاه خواهری به نام مریم داشت که پیش پای عیسی نشسته بود و به سخن او گوش میسپرد. اما مرتاه که گرفتار خدمت به او بود، بر آشفت. پس به کنار عیسی آمد و گفت: «مولای من! آیا اهمیت نمیدهی که خواهرم مرا در خدمت گزاری به تو...
-
26
چهارشنبه 27 بهمنماه سال 1389 13:51
درست است که رنج، روح را جلا میدهد ولی زندگی را از دست آدمی میگیرد. کتاب غار آبی نوشتهی فریدون تنکابنی Subscribe in Google Reader
-
25
یکشنبه 24 بهمنماه سال 1389 19:12
..... اینکه در بازار بورس فلان جا چه تغییری رخ داده یا تلسکوپ هابل اخیرا از دورترین نقاط فضا چی شکار کرده یا اینکه در اثر سقوط هواپیمایی در نبراسکا شصت و پنج نفر کشته شدهاند، یا حتی زارعی دانمارکی گربهی عجیبی رو توی اصطبل مزرعهاش پیدا کرده که در برابر خورشید سبز و در سایه به رنگ خاکستری در میآد، چه فایدهای برای...
-
23
جمعه 22 بهمنماه سال 1389 20:27
در اندیشه معتقدان خدا تناقض عجیب و آشکاری به چشم می خورد : اگر مردی کودک مرد دیگری را بکشد و قاضی حکم بدهد که کودک مرد قاتل را بکشند، قاضی را نادان و ستمگر می شناسند اما همین عمل را به خدا نسبت می دهند و در عین حال او را دانا و دادگر می دانند. کتاب یادداشت های شهر شلوغ نوشتهی فریدون تنکابنی Subscribe in Google Reader
-
22
پنجشنبه 21 بهمنماه سال 1389 19:16
هرکس روزنهای است به سوی خداوند، اگر اندوهناک شود. اگر به شدت اندوهناک شود . کتاب روی ماه خداوند را ببوس نوشتهی مصطفی مستور Subscribe in Google Reader
-
21
چهارشنبه 20 بهمنماه سال 1389 14:25
من به هیچ چیز اطمینان ندارم. من از بس چیزهای متناقض دیدهام و حرفهای جور به جور شنیدهام حالا هیچ چیز را باور نمیکنم. به ثقل و ثبوت اشیاء، به حقایق آشکار و روشن همین الان شک دارم. نمیدانم اگر انگشتهایم را به هاون سنگی گوشهی حیاطمان بزنم و از او بپرسم: آیا ثابت و محکم هستی؟ در صورت جواب مثبت باید حرف او را باور...