تو زندگی لحظههایی هست که موزیکت به آخرش میرسه، اونوقته که مجبوری به موزیک زندگی گوش بدی؛ چقدر هم سلیقه تخمیای داره.
«آینده»، صورت تغییریافتهی همین «امروز» است، و امروز چیزی نیست جز صورت دگرگونشدهی «دیروز»ی که، عملاً، به دست فراموشی سپرده شده است.
- آقایون، خانوما چی میل دارید ؟!
- چای
- چای
- چای
- چای
- چای
- چای
- چای
- چای
- چای
- آب پرتقال
- میخوای متفاوت باشی، نه ؟!
ای کسانی که ایمان آورده اید، مواظب حرفهایی که میزنید باشید چراکه فراموشی ِ آن موجب دیوانگی ِ طرف میشود....
دنیا، تماماش انجام دادن یا ندادنها و گفتن یا نگفتنهاست. چه گفتنیها و انجام دادنیها را در خود ریختم تا آنها نرنجند....
نقد فیلم "جدایی نادر از سیمین"
با اینکه میدانم تاکنون نقدها و تحلیلهای زیاد و بسیار بهتر از نقدِ من (البته نقد که نمیشود گفت، بیشتر یک سری مطالبی است که در حین فیلم و بعد ِ فیلم از ذهنم عبور کرده است) در انواع سایت، مجله، ماهنامه، هفتهنامهها و..... دربارهی این شاهکار آقای اصغر فرهادی (تهیه کننده، نویسنده و کارگردان ِ این فیلم) نوشتهاند، وظیفهی خودم دانستم تا چند خطی (بیشتر برای رضایت خودم) دربارهی این شاهکار سینمای ایران بنویسم.
از فیلم "دربارهی الی..." شیفتهی آقای فرهادی شدم. "دربارهی الی..." و "جدایی نادر از سیمین" را نمیشود باهم مقایسه کرد؛ دربارهی الی... دربارهی قضاوت بود و جدایی نادر از سیمین درباره حق و حقیقت. ولی از جمله شباهتهایی که تقریبا در تمام فیلمهای آقای فرهادی قابل مشاهده است میتوان به نقطهی مصیبت هر فیلم (که در "دربارهی الی..." ، الی و غرق شدن او بود و در "جدایی نادر از سیمین" ، راضیه و سقط بچهی او ) و وجود وجدانها و شاهدان هر ماجرا که همان بچه ها هستند (در "جدایی نادر از سیمین" ترمه و سمیه بودند و در "دربارهی الی..." چندین بچه بودند که اتفاقاً از مقصران غرق شدن الی یکی از همین بچهها بود. )
خلاصهای از فیلم: نادر(پیمان معادی) و سیمین(لیلا حاتمی) زوجی هستند که حاصل ازدواج آنها دختری 11 ساله است(ترمه/سارینا فرهادی) که پس از چند سال زندگی تصمیم به طلاق میگیرند. سیمین ناراضی بودن از وضع جامعه را بهانهی مهاجرت میکند و نادر پدر پیرش(که آلزایمر دارد) را بهانهی نیامدن میکند. در این میان ترمه که تنها دغدغهاش جدایی این دو است، با پدر زندگی میکند (دیالوگ مرتبط-سیمین به نادر: "...فکر میکنی چرا تو رو انتخاب کرده...چون میدونه من بدون ِ اون هیچجا نمیرم" ) . نگهداری پدرپیر ِ نادر که تا قبل از جدایی به عهدهی سیمین بوده است نادر را مجبور به گرفتن ِ یک خدمتکار میکند که همان راضیه(ساره بیات) است. راضیه باردار است ولی با این حال برای اینکه کمک دست شوهرش،حجت(شهاب حسینی)، شود این کار را قبول میکند. یک روز که راضیه از پیرمرد غافل میشود، پیرمرد برای خرید روزنامه به خیابان میرود، راضیه هم وقتی به دنبال پیرمرد میرود با یک اتومبیل تصادف میکند و احتمالا در این سانحه بچهاش سقط میشود (البته این اتفاق تا اواخر فیلم از بیننده پنهان بود که عدهای معتقدند آقای فرهادی با این کار به شعور بیننده توهین کرده است ولی من معتقدم این کار که از تیکنیکهای فیلمسازی است، به زیباتر شدن آن کمک زیادی کردهاست./در سکانسی در اتوبوس میبینیم که راضیه سرش گیج میرود و میافتد که احتمالا خالق فیلم قصد داشته که همین موضوع رو به ما بگوید) ، راضیه که حالش خراب است از معلم ترمه(مریلا زارعی) تلفن یک دکتر زایمان را میگیرد. وقتی برای رفتن به دکتر از خانه خارج میشود پیرمرد را به تخت میبندد (به خاطر اتفاقی که روز قبل افتاده بود). وقتی نادر به خانه میآید با یک خانهی خالی و پیرمردی که روی زمین باحال وخیم افتادهاست مواجه میشود و وقتی راضیه بر میگردد نادر او را از خانه بیرون میکند(پرت میکند) و روی پلههای خیس لیز میخورد و میافتد. خبر بودن راضیه در بیمارستان به نادر میرسد و فوری خودش را به بیمارستان میرساند و در آنجا با حجت روبهرو میشود ( کتککاری مختصری هم میکنند). نادر و راضیه هر دو به دادسرا میروند. از هردو شکایت شده، از نادر به دلیل قتل و از راضیه به دلیل بستن پیرمرد به تخت و آسیب رسیدن به او. و هردو در پی اثبات این هستند تا اینکه دو طرف کوتاه میآیند و حجت راضی میشود تا با 15 میلیون تومان بیخیال ماجرا شود. ولی وقتی نادر برای امضای قرار داد به خانهی راضیه میآید از او میخواهد تا قسم بخورد ولی راضیه همچین کاری نمیکند، چون شک دارد. حجت که تا آن لحظه از ماجرای تصادف خبر نداشتهبود دنیا پیش چشمهایش سیاه میشود و از خانه بیرون میزند. راضیه خطاب به نادر میگوید "...چرا با زندگی من اینطوری کردین؟" (خراب شدن زندگی حجت و راضیه)
در سکانس آخر ،در دادگاه، میبینیم که نادر، سیمین و ترمه لباس سیاه بر تن دارند که به معنای فوت پیرمرد است و ترمه را برای انتخابی سخت صدا میزنند که در اینجا فیلم با اشکهای معصومانهی ترمه به پایان میرسد(خراب شدن زندگی نادر، سیمین و ترمه).
فیلم پر از تناقضات مختلف است که در تمام لحظهها و در تمام شخصیتها به وضوح قابل مشاهده است: نادر یک فرد سنتی است (در پمپ بنزین میبینیم که ترمه را تشویق به گرفتن حقاش میکند و سعی در پرورش و رشد شخصیت او دارد و برای تشویق ترمه باقی پول را به او میدهد) ، سیمین یک فرد مدرن است (که در صحنهی آغازین، در دادگاه، میبینیم که سیمین میگوید حاضر نیست فرزند 11 سالهاش در چنین وضعی بزرگ شود و قصد مهاجرت به جایی بهتر دارد) ؛ نادر شجریان گوش میدهد، سیمین پیانو میزند؛ نادر به زبان فارسی تاکید دارد (در صحنهای که نادر با ترمه در مورد معنی کلمهی عربی "ضمانت" بحث میکند، میشود دید)، و سیمین معلم زبان انگلیسی؛ نادر فردی است محکم و قوی، سیمین فردی است ضعیف و ترسو (که در چند صحنه میبینیم که نادر کلمهی ترسو را خطاب به سیمین تکرار میکند و عقیده دارد که سیمین برای فرار از این وضعیت و ترس از تقابل با این مشکلات قصد مهاجرت دارد ؛ و در صحنهای میبینیم که راضیه برای در میان گذاشتن قضیهی تصادف به محل کار سیمین میآید و سیمین که قصد خلاص شدن از این ماجرا را داشت فکر کرد که راه حل را پیدا کرده است و خالق فیلم این موضوع را در سکانسی که سیمین در حال پاک کردن وایتبُرد است به زیبایی تمام میآورد) ؛نادر و سیمین افرادی هستند از طبقهی متوسط و نسبتاً بالا،و حجت و راضیه افرادی هستند از طبقهی ضعیف ( در صحنهای میبینیم که نادر از راضیه میپرسد آیا کنتر برق که کلید را در بالای آن میگذارد برایش بلند نیست و بر جملهی "قدّت میرسه؟" تاکید دارد و فیلمبرداری فوق العاده در صحنهای زیبا تلاش راضیه برای رسیدن به کلید در بالای کنتربرق را نشان میدهد که در واقع به نحوی میخواهد تضاد طبقاتی را نشان دهد. / یه نگاهی هم به پوستر تبلیغاتی این فیلم بیندازید.)
جدایی نادر از سیمین در واقع مجموعهای از اتفاقات زنجیر وار و به هم وابستهای است که هرکدام بدون اندک خودنمایی و بزرگنمایی مسیر داستان را مشخص میکند: در ابتدای فیلم میبینیم که نادر پدرش را برای نیامدن همراه ِ سیمین بهانه میکند( پدری که آلزایمر دارد و اتفاقات مختلف در طول داستان چنان نظر مارا به خود جلب میکند که از وجود همچین شخصیتی در فیلم آلزایمر میگیریم و در آخر هم همچنان که پیرمرد در ذهن مخاطب فراموش شده است میمیرد، که خالق فیلم این را بسیار زیبا در آخر فیلم نشان داده است.)؛ در صحنهای دیگر میبینیم که کارگران در حال پایین بردن پیانویِ سیمین هستند و در نصفهی راه بر سر دستمزد برای یک طبقه اضافه بحث میکنند، و سیمین قبول میکند تا دستمزد آنها را خودش بدهد، پولهای سیمین تراول هستند و از طرفی کارگرها پول خُرد ندارند و سیمین مجبور میشود تا به سر کمد نادر برود و پولهای خُرد را (که ازقضا با دستمزد راضیه برابر است) با تراولها تعویض کند؛ در سکانسی دیگر میبینیم که پدر نادر خودش را خیس کردهاست(درحالی که به گفتهی خود ِ نادر تا قبل از آن ادرارش را میگفته) و راضیه مجبور به استحمام پیرمرد میشود که به این کار اصلا راضی نیست(و به یاد دیالوگ سمیّه میآییم: "...به بابا نمیگم" ) و همین اتفاق باعث میشود که راضیه از کار در آنجا منصرف شود و به نادر پیشنهاد میدهد که در روزنامه آگهی بدهد و نادر در جواب میگوید: "....من به هرکسی که نمیتونم اعتماد کنم" ، و همینجاست که پای حجت هم به ماجرا کشیده میشود؛ در سکانس دیگری میبینیم که راضیه فرشی را که پیرمرد نجس کردهاست برای شستن میبرد و به همین دلیل وظیفهی بردن زبالهها را به عهدهی سمیه میگذارد و ازقضا سمیه گند میزند و راضیه مجبور به شستو شوی پلهها میشود که زمینه را برای لیز خوردن خودش فراهم میکند؛ ....و تقریبا تمام داستان به همین صورت است.
شخصیتهای فیلم :
- نادر/پیمان معادی: فردی است منطقی، سنتی، لجباز و اصولگرا ؛ همسر و فرزندش برایش مهم هستند ولی لجبازی و غرور او مانع از این میشود که فرزند و همسرش را هردو باهم داشته باشد و در عین حال عشقی خالصانه نسبت پدرش. همچنین او فردی است تابع حق و حقانیت، و در چند قسمت از فیلم میتوان این را مثال زد (قسمتی که فرزندش را وادار به گرفتن حقاش در پمپ بنزین میکند / یا قسمتی که نادر خطاب به سیمین میگوید: "...مهریه تو رو از زیر سنگ هم که شده جور میکنم ولی زیر بار ناحق نمیرم" / و به طور کلی در تمام داستان ) ؛ او عشقی مثال زدنی نسبت به دخترش دارد و دوست ندارد در ذهن دخترش آدم بدی باشد ( "...اونارو ولشون کن، من میخوام تو بدونی" / "...گریه کنی گریه میکنم ها" / "...اگه تو بگی میرم بهشون میگم" / همچنین بازسازی صحنهی هل دادن راضیه برای ترمه )
-سیمین/لیلا حاتمی: فردی است با احتیاط، مدرنیته، منطقی و ناراضی از شرایط؛ که تصمیم به مهاجرت دارد و میخواهد اوضاع را سامان دهد (پیشنهاد پول به حجت، کوتاه آمدن و پرداخت دستمزد کارگران به جای خریدار، نگرانی درمورد بودنِ دخترش در سنّ بلوغ، و در تلاش است که خانوادهاش را در کنارش داشته باشد) ؛ همچنین با اینکه او هم تاحدی لجباز است ولی سعی میکند از راههای مختلف به نادر وجود عشقاش را بیان کند( در ابتدای فیلم میبینیم که سیمین یکی از کنسرتهای شجریان را از کمد نادر برمیدارد و این در حالی است که او هیچ علاقهای به این نوع موسیقی ندارد.)
-حجت/شهاب حسینی: فردی است شکست خورده، قربانی ِ جامعه، در همه حال در پی مقصر است، و عامل بدبختیاش را جامعه و آدمهای سطح بالای جامعه میداند، به هیچ کس اعتماد ندارد (از معلم ترمه گرفته تا بازپرس و همسایهی نادر) ، بیماری عصبی دارد (خودزنی در دادسرا و در آخر فیلم، کتک کاری با نادر و سیمین در بیمارستان، شکستن شیشهی ماشین نادر) که عامل آن شکستهای سختی است که او را در هم شکسته و به قول خودش دیگر چیزی برای از دستدادن ندارد؛ دید بسیار منفیگرایی نسبت به انسانهای طبقهی بالای جامعه و حساسیت نسبت به جایگاه طبقاتی خودش دارد (که در چند جا از خودش بروز میدهد: "...شما دربارهی ما چی فکر میکنید" / "...بچههای شما بچهی آدمن و بچههای ما تولهسگ" / "...اینا همشون باهمن" / "...من مثل اینا نمیتونم خوب حرف بزنم" / "چرا فکر میکنین ما یه مشت وحشی هستیم که صبح تا شب میزنیم تو سرو کله هم" / "...من زندگیمو باختم، منو از چی میترسونی...از خدا بترس" / "...ناموس اگه واسه اینا مهم نیست واسه من مهمه" ) و با این وجود سرآخر معامله را قبول میکند و دوست دارد که از این شرایط بیرون بیاید، حتی موقعی که راضیه قضیه "شک"اش را به حجت گفت، حجت ترجیح داد بعضی از اعتقاداتش را زیر پا بگذارد ( "...عیب نداره، اون خودش راضیـه که پول رو بده" )
-راضیه/ساره بیات: فردی است مذهبی و معتقد به دیانت ( قسمهای متعدد به امامان و پیامبران ، تماسهای متعدد به دفاتر مراجع تقلید ، شک کردن او در آخر فیلم ) ، برای حفظ آبرویش تلاش میکند و این مسئله برای او خیلی مهم است ( اصرار به این که پولی را ندزدیده )
دروغها، دو روییها و پنهانکاریهای فیلم: به نظر من اصل داستان فیلم بر پایهی دروغ گفتن یا نگفتن و پنهانکاری بود که به چند مورد از آن در زیر اشاره کردهام:
-پنهانکردن موضوع شستو شوی پیرمرد توسط راضیه ( دیالوگ مرتبط: "...به بابا نمیگم" )
-پنهانکردن باردار بودن ، راضیه از نادر (احتمالا برای گرفتن کار )
-پنهانکردن مسئلهی کار کردن در خانهی نادر، راضیه از حجت
-پنهانکردن قضیه تصادفِ راضیه ، سیمین(بعد از فهمیدن) از نادر
-پنهانکردن (احتمالی) همسایهها از ماموران پلیس
-پنهانکردن قضیه تصادف ، راضیه از بقیه
-دروغ گفتن نادر در مورد نشنیدن مکالمهی بین راضیه و معلم ِ ترمه
-دروغ گفتن نادر در مورد خبرنداشتن از وضع بارداری راضیه
-دروغ گفتن راضیه به ماموران پلیس
-........
بهترین سکانسهای فیلم: اولین و آخرین سکانس (بهترینها) / سکانسی که فوتبالدستی بازی میکنند و نادر دست پیرمرد را بالا میآورد تا با ضربه به کف دست پدرش شادیاش را به او نشان دهد / ترکیدن بغز نادر در حال استحمام پدر / سکانسی که پیرمرد دست سیمین را میگیرد و نمیگذارد برود / موقعی که سیمین روی تخت پیر مرد نشسته و ترمه با او برای آشتی کردن با نادر بحث میکند و در همین حال آهنگ لالایی از رادیو پخش میشود / جایی که نادر با دستِ دستبند زده به ترمه قول میدهد / صحنهای که سمیه سرش را روی شکم مادرش میگذارد تا به صدای بچه گوش دهد / صحنهای که ترمه با حسرت به بچهای که راحت روی پای مادرش خوابیده، نگاه میکند / جایی که حجت در راه رو اداره آگاهی پیشانی دخترش را میبوسد / در سکانسی دیگر (که به نظر من به نوعی شعارگونه است) نادر معنی چند لغت را از ترمه میپرسد که اولین کلمه "نهضت" است که ترمه در جواب میگوید "جنبش" ، کلمهی بعدی "بادیه" است که ترمه در جواب کلمهی "باد تند" را میگوید و نادر در اصلاح معنی میگوید "بیابان" ، کلمهی سوم "گارانتی" است که ترمه میگوید "ضمانت". نادر به ترمه میگوید که این کلمه عربی است و باید به جای آن کلمهی "پشتوانه" را به کار ببرد. ترمه میگوید "معلممون گفته" . نادر میگوید "غلط غلطه، حالا هرکی میخواد گفته باشه و هرجا میخواد نوشته باشه" / در سکانسی دیگر در راهروی دادسرا وقتی مادربزرگ از ترمه درسش را سوال میکند ترمه در جواب سوال میگوید "در زمان ساسانیان مردم به دوسته اشراف و بزرگان و مردم عادی تقسیم میشدند" .
بهترین دیالوگها: "...ما یه عمر مثل سگ زندگی کردیم، همیشه حقّمونو خوردن، حاج آقا من ده سال تو کفاشی مثل سگ جون کندم، بعد منو عین یه آشغال انداختن بیرون.....ولی این دفه دیگه نمیذارم، حاج آقا این دفه نمیذارم حقّمو بخورن" / "...من که میدونم اون بابامه" / "...غلط غلطه، حالا هرکی میخواد گفته باشه و هرجا میخواد نوشته باشه"
ته نوشت: از تمام دوستان که بهم کمک کردن تشکر ویژه میکنم( چه اونایی که بهم اعتماد به نفس دادن چه اونایی که ازم گرفتنش)
ته نوشت2: این نقد همهی زور من بعد از 3 بار دیدن فیلم بود، اگر کمو کاستی بود در نظرات بنویسید تا به متن اضافه کنم.
عکس مرتبط: جدایی اصغر از صغری
این حالت رو در نظر بگیر، خوب، مثلا تو پنجاه سال نماز و نیایش و خداپرستی کردی، حالا مُردی، به حساب خودت که دیگه درست رو خوب خوندی و راهت رو هم خوب بلدی میری درِ بهشت رو میزنی، نگهبان در رو باز میکنه و میپرسه کی هستی و چکار داری؟ تو هم واسش توضیح میدی که بابا من انسانـم، بهترین مخلوق خدا، همون که خدا بعد از آفریدنش به خودش آفرین گفت و ما رو توی «زمین» قرار داد. باز نگهبان میپرسه زمین چیه؟ (حالا جالبه زمین یه بخشی از منظومه شمسیـه که به دور ستارهی خورشید، یکی از میلیارد ستارهها، میچرخه و باز منظومه شمسی بخشی از کهکشان راه شیری، یکی از میلیونها کهکشان، هستش؛ -این اطلاعات گرچه هنوز کامل ثابت نشده ولی کسی هم نمیتونه ردش کنه -) بعد تو با اینکه میدونی امیدی نیست باز واسش توضیح میدی که من انسانم، که خداوند علاقه خاصی بهش داره و بعد از یه سری داستانها ما رو توی زمین قرار داد......
بعد از این همه توضیحات و تحقیقات فهمیدن که انسان رو میلیاردها سال پیش بوجود آوردن و تا همین امروز واسه اولین بار یه نفر اسمشو گفته. اون موقع چه حسی بهت دست میده؟؟