من سالها نماز خواندهام. بزرگترها میخواندند. من هم میخواندم. در دبستان مارا برای نماز به مسجد میبردند. روزی در ِ مسجد بسته بود. بقال سر گذر گفت: «نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید.» مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم بیآنکه خدایی داشته باشم....
کتاب هنوز در سفرم سرودهی سهراب سپهری
آدم خیلی کار ها رو چون بقیه می کنن می کنه بدون اینکه فایده ای بهش برسونه
عجب دنیایی شده
این چیزا رو همه میدونن ولی نمیخوانم قبول کنن شما هم به خودتون زحمت ندین
اگه راحتین همین جوری ادامه بدین و اگه ناراحتین دیگه ادامه ندین
اگه کاری که انجام میدین هوشمندانه باشه اصلا مهم نیس که دیگران شما رو احمق فرض کنن
مذهب هنوزم واسه بعضیا قضیه ی قابل تاملیه ؟