من به هیچ چیز اطمینان ندارم. من از بس چیزهای متناقض دیدهام و حرفهای جور به جور شنیدهام حالا هیچ چیز را باور نمیکنم. به ثقل و ثبوت اشیاء، به حقایق آشکار و روشن همین الان شک دارم. نمیدانم اگر انگشتهایم را به هاون سنگی گوشهی حیاطمان بزنم و از او بپرسم: آیا ثابت و محکم هستی؟ در صورت جواب مثبت باید حرف او را باور بکنم یا نه...
کتاب بوفکور نوشتهی صادق هدایت