....بانوی مقدس تصمیم گرفت به همراه عیسای کوچک در آغوشش، برای بازدید از صومعهای به روی زمین فرود آید. کشیشها که مفتخر شده بودند، صف عظیمی تشکیل دادند و یکی یکی به پیشگاه مادر مقدس میآمدند تا سرسپردگیشان را ابراز کنند. یکی اشعار زیبا میخواند، دیگری کتاب مقدس را از بر میخواند، یکی دیگر نام تمامی قدیسها را بر زبان میآورد. و به همین ترتیب، راهبی پس از راهب دیگر، با بانو و عیسای کوچک بیعت میکردند. در انتهای صف، راهبی ایستاده بود که از پست ترین ردهی راهبان صومعه بود و هرگز متون خردمندانهی آن دوران را نیاموخته بود. والدینش مردمی ساده بودند که در سیرکی قدیمی کار میکردند و به او فقط بالا انداختن توپ و چند تردستی آموخته بودند. وقتی نوبت او رسید، کشیشانِ دیگر میخواستند مانعش شوند، چون آن شعبدهباز پیر هیچچیز برای گفتن نداشت و ممکن بود تصویر صومعه را در نظر بانوی مقدس مخدوش کند. با این حال، این راهب نیز از ته دل مایل بود از سوی خودش چیزی به عیسا و مادر مقدس تقدیم کند. همانطور که نگاههای سرزنشبار برادران روحانی را بر خود احساس میکرد، چند پرتقال از جیبش بیرون آورد و شروع به بالا و پایین انداختن آنها کرد و با آنها تردستیهایی انجام داد، تنها کاری که بلد بود. تنها در این لحظه بود که عیسای کوچک خندید و در آغوش بانو، شروع به دست زدن کرد. و به خاطر او بود که مادر مقدس بازوانش را گشود و اجازه داد کودک را لحظهای در آغوش بگیرد.
کتاب کیمیاگر نوشتهی پائولو کوئلیو
....عادت بر این جاری شده بود که هر عمل موفقیت آمیز و هر پیشآمد خوبی به حساب ناپلئون گذاشته شود. اغلب شنیده میشد که مرغی به مرغ دیگر میگوید: «تحت توجهات رهبر ما رفیق ناپلئون من ظرف شش روز پنج تخم کردهام.» و یا دو گاوی که از استخر آب مینوشیدند میگفتند: «به مناسبت رهبری خردمندانهی رفیق ناپلئون آب گوارا شده است!»
کتاب قلعهی حیوانات نوشتهی جورج اورول
....شش سال بعدی زندگیام را دور از هر آنچه به نظر میرسید با مسائل عرفانی ارتباطی داشته باشد، زیستم. در این دورهی تبعید روحانی، مسائل مهم بسیاری را آموختم: اینکه تنها هنگامی حقیقتی را میپذیریم که نخست در ژرفای روحمان انکارش کرده باشیم؛ که نباید از سرنوشت خود بگریزیم، و اینکه دست خداوند، علی رغم سختگیریاش، بینهایت سخاوتمند است.
کتاب کیمیاگر نوشتهی پائولو کوئلیو
....صبحهای یکشنبه سکوئیلر(Squealer) از روی قطعه کاغذ درازی که با یکی از پاهای جلویش نگه میداشت برای آنان میخواند که تولید مواد مختلف غذایی دویست درصد، سیصد درصد و حتی پانصد درصد افزایش یافته است. حیوانات دلیلی نمیدیدند که گفتههای او را باور نکنند. مخصوصاً که آنها دیگر بهطور روشن شرایط زندگی قبل از انقلاب را بهخاطر نداشتند. ولی بعضی روزها دلـشان میخواست ارقام کمتری بهخورد آنها میدادند و غذای بیشتر....
کتاب قلعهی حیوانات نوشتهی جورج اورول
امروز گوسفندی را برای من قربانی کردند. چقدر زجر کشیدم. درد گوسفند را تا اعماق وجودم احساس میکردم. هنگامی که خون از گردنش فوران میکرد، گویی که این خون من است که بر زمین میریزد. میدیدم که حیوان زبانبسته برای حیات خود تلاش میکند. دستو پا میزند، میخواهد ضجّه کند، از دنیا و همه چیز استمداد کند، و از زیر کارد براق بگریزد. اما افسوس! که مظلوم است و اسیر و دستو پا بسته است. و زیر پنجههای توانای دو جوان بر خاک افتاده، و قدرت هیچ کاری را ندارد.
کتاب رقصی چنان میانهی میدانم آرزوست نوشتهی شهید دکتر مصطفی چمران
....رسم بر این شده بود که هر وقت خرابکاری پیش میآمد به سنوبال(Snowball) مربوطش میکردند. اگر شیشهی پنجرهای میشکست یا راه آبی مسدود میشد میگفتند که سنوبال شبانه آمده و مرتکب آن شده است، وقتی کلید انبار آذوقه گم شد تمام حیوانات مزرعه معتقد بودند که سنوبال آن را در چاه انداخته است. و غریب اینکه حتی بعد از آن که کلید را اشتباهاً زیر کیسهی آذوقه گذاشته بودند و آن را پیدا کردند باز همه به اعتقاد خود باقی بودند. ماده گاوها متفقاً میگفتند که سنوبال مخفیانه و شبانه به جایگاه آنان میرود و آنها را در عالم خواب میدوشد. شایع بود که موشهای صحرایی که در آن زمستان اسباب زحمت شده بودند هم با سنوبال همدستاند...
کتاب قلعهی حیوانات نوشتهی جورج اورول
آدمها باعث میشن از یه سری رفتارهای قشنگ دست بکشی
آدمها باعث میشن از داشتن یه سری رفتارهای قشنگ ناراحت باشی
آدمها باعث میشن با یه سری از احساسات قشنگت بجنگی
آدمها باعث میشن از یه سری از افکار قشنگت پشیمون بشی
آدمها باعث میشن که خودتو مجبور کنی دنبال حسهای قشنگ نری
آدمها باعث میشن اونقدر از حسهای قشنگت ناراحت بشی که بخوای نباشن، که از بین ببریشون
آدمها یهو میان میگن: پس کو اون فکرها و حسها و حرفهای قشنگت؟!
به نقل از وبلاگ mUg
در اجتماع دیدهاید، مردی که به سیم آخر میزند و آمادهی جانبازی میشود، همه از او میترسند، هیچکس به جنگ او نمیرود، زیرا میداند که او آمادهی جان دادن است و از مرگ نمیترسد، بنابراین نمیتوان با هیچ وسیلهای، حتی مرگ، او را ترساند و تسلیم کرد.... بنابراین قدرتها و سلطهطلبها از او هراس دارند و او را رها میکنند و تسلیم ارادهی او میشوند و از اطرافش دور میگردند.... او تا وقتی که زنده است بهراستی زندگی میکند و هنگامی که میمیرد، زندگی ابدی مییابد. یک چنین زندگی، ممکن است کوتاه باشد، اما ثمربخشتر از هزارها زندگی و ارزنده تر از قرنها زندگی است .
کتاب رقصی چنان میانهی میدانم آرزوست نوشتهی شهید دکتر مصطفی چمران
....It's a mistake. Okay, yes, it's a mistake. I know it's a mistake. But there are certain things in life where you know it's a mistake, but you don't really know it's a mistake because the only way to really know it's a mistake is to make the mistake, and look back, and say, "Yep. That was a mistake." So, really, the bigger mistake would be to not make the mistake, because then you go your whole life not really knowing if something is a mistake or not. And, damn it, I've made no mistakes....
Carter Bays & Craig Thomas's How I Met Your Mother
---------------------------------------------------------------------------------------------
....این یک اشتباهـه. آره، این یک اشتباهـه. من میدونم این یک اشتباهـه. ولی چیزهای مسلمی توی زندگی هست که میدونی اشتباهـند، ولی در واقع نمیدونی اشتباهـند، چون تنها راهی که بفهمی اشتباهـند اینه که اون اشتباه رو مرتکب بشی، و برگردی به عقب نگاه کنی و بگی "آره اون یه اشتباه بود" . پس اشتباه بزرگتر اینه که اون اشتباه رو مرتکب نشی، چون اون موقع توی تمام زندگیت نمیدونی چی اشتباهـه و چی نیست. و لعنت به این ، من هیچ اشتباهی نکردم....
سریال آشنایی با مادر از کارتر بیز و کریگ توماس
انسان مخلوق عجیبی است، از لحظهای که چشم به جهان میگشاید همهی دنیا را برای خود میخواهد. همهی آمال و آرزوهایش بر محور «من» و «خود» دور میزند. تصور میکند همهی دنیا برای رضای او و تامین لذات او خلق شده است. معیار های او بر اساس مصالح و و منافع او تغییر یافته و حق و باطل را بر پایهی خودخواهی و مصلحت طلبی خود توجیه میکند............
کتاب رقصی چنان میانهی میدانم آرزوست نوشتهی شهید دکتر مصطفی چمران