کتاب سرگذشت هکلبری فین نوشتهی مارک تواین
دنیای بی عدالتی است : اگر قبولش کنی شریک جرم میشوی و اگر بخواهی عوضش کنی جلاد میشوی.
کتاب شیطان و خدا نوشتهی ژان پل سارتر
Let everything that's been planned come true. Let them believe. And let them have a laugh at their passions. Because what they call passion actually is not some emotional energy, but just the friction between their souls and the outside world. And most important, let them believe in themselves. Let them be helpless like children, because weakness is a great thing, and strength is nothing. When a man is just born, he is weak and flexible, when he dies, he is hard and insensitive. When a tree is growing, it's tender and pliant, but when it's dry and hard, it dies. Hardness and strength are death's companions. Pliancy and weakness are expressions of the freshness of being. Because what has hardened will never win.
Andrey Tarkovskiy's Stalker
---------------------------------------------------------------------------------------------
بگذار چیزهایی که مقدّر شده، به حقیقت بپیوندد. بگذار باور کنند. بگذار به هوسهایشان بخندند، چون چیزی که آنها هوس مینامند در واقع یک انرژی احساسی نیست، بلکه سایشیـست بین روحشان و دنیای بیرون. و مهمتر از همه، بگذار خود را باور داشته باشند. بگذار مانند بچهها درمانده باشند، زیرا ضعف چیز خوبیـست و قدرت پشیزی نیست. وقتی انسان تازه به دنیا میآید او ضعیف و انعطافپذیر است، وقتی میمیرد سخت و بیاحساس است. وقتی یک درخت در حال رشد است، لطیف و انعطاف پذیر است، ولی وقتی خشک و سفت شد، میمیرد. قدرت و سختعنصر بودن همنشینان مرگـند. انعطاف و ضعف بیان کنندهی تازگی وجود هستند. چون چیزی که سفت و سخت شد، پیروزی از او دور است.
فیلم استاکر از آندری تارکوفسکی
..... فقط پذیرش او کافی نیست. در چنین مواقعی شما باید به چنین بینهایتی و چنین تواناییای ایمان داشته باشید. منظورم اینه که خدا برای هرکس همون قدر وجود داره که او به خدا ایمان داره. این یک رابطهی دو طرفهس. خدای بعضی ها نمیتونه حتی یک شغل ساده برای مومنش دستو پا کنه یا زکام سادهای رو بهبود بده چون مومن ِ به چنین خدایی توقعش از خداش بیشتر از این مقدار نیست. خداوندِ آن شبانی که با موسی مجادله میکرد البته با خداوند موسی و ابراهیم همسنگ نیست و خداوند ابراهیمی که از شدت ایمان در آتش میره یا تیغ بر گلوی فرزندش میکشه البته که از خداوند آن شبان بزرگتر و قوی تره اما حتی چنین خدایی هم در برابر خداوند علی(ع) به طرز غریبی کوچیکه. اگه ابراهیم برای تکمیل ایمانش محتاج معجزهی بازسازی قیامت بر روی زمین بود یا موسی محتاج تجلی خدا بر طوره، علی(ع) لحظهای در توانایی و اقتدار خداوندش تردید نکرد و همواره میگفت اگر پردهها برچیده شوند ذرهای بر ایمان او افزوده نخواهد شد. خدای علی بیشک بزرگترین خدایی ِ که میتونه وجود داشته باشه. ما اگه بتونیم تنها به گوشهای از دامن علی(ع) چنگ بزنیم رستگار شده شدهایم اما برای کسی که ایمان نداره خدایی هم وجود نداره.
کتاب روی ماه خداوند را ببوس نوشتهی مصطفی مستور
خدا به من دُم عطا کرده که مگسها را برانم ولی کاش نه دمی میداشتم و نه مگسی آفریده شده بود.
کتاب قلعهی حیوانات نوشتهی جورج اورول
یک جای پای من بنا کرد به خاریدن؛ بعد گوشم بنا کرد به خاریدن؛ بعد پشتم، درست وسط شانهها. دیدم اگر خودم را نخارانم الان است که میمیرم. من این را بارها امتحان کردهام. پیش آدمهای جاسنگین، توی تشییع جنازه، یا وقتی که خوابت میآید و میخواهی خودت را بخوابانی- خلاصه هرجا که نباید خودت را بخارانی- درست همان وقت هزار جای آدم بنا میکند به خاریدن.
کتاب سرگذشت هکلبری فین نوشتهی مارک تواین
نمیدانم پس از مرگ چه خواهد شد، نمیخواهم بدانم کوزهگر از خاک اندامم چه خواهد ساخت. ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم، سوتکی سازد. گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش و او یکریز و پیدرپی دَم خویش را بر گلویم سخت بفشارد و خوابخفتگان خفته را آشفته سازد، بدین سان بشکند در من سکوت مرگ بارم را.
دکتر علی شریعتی
.... یواشیواش همهچیز داره برام روشن میشه. حتی وزن وزن کارها رو هم میتونم حس کنم. مثل رانندگی توی تاریکی در کوهستان میمونه؛ فقط باید نگاهت رو به جایی بندازی که ماشین روشن کرده. به همون چند متر جلو ماشین. به چپ و راست جاده نباید نگاه کنی. باید فرمان را بچسبی و فقط به چند متر جلو سپر نگاه کنی. با کسی نباید حرفی چیزی بزنی. به چیزی نباید گوش بدی. آن پخش لعنتی ماشین رو هم باید خفهش کنی تا حواست رو پرت نکنه. به مزخرفات رادیو هم نباید گوش بدی. باید هرچی توی اون خراب شدهی پایین کوه میگذشته فراموش کنی. اگه اینطور ادامه بدی یواشیواش پیچ های سخت خودشون رو نشونت میدن و هیچ خطری هم در کار نیست اما اگه بخوای به فکر چیزای دیگه باشی خوب معلومه هیچ غلطی نمیتونی بکنی. یا میافتی ته دره یا میکوبی توی کوه ....
کتاب روی ماه خداوند را ببوس نوشتهی مصطفی مستور
و همچنان که میرفتند، او [عیسی مسیح] وارد دهکدهای شد. و زنی به نام مرتاه او را به خانهاش مهمان کرد. مرتاه خواهری به نام مریم داشت که پیش پای عیسی نشسته بود و به سخن او گوش میسپرد. اما مرتاه که گرفتار خدمت به او بود، بر آشفت. پس به کنار عیسی آمد و گفت: «مولای من! آیا اهمیت نمیدهی که خواهرم مرا در خدمت گزاری به تو تنها گذارد؟ به خواهرم بفرما که بیاید و من را کمک کند!»
عیسی پاسخ داد: «مرتاه! مرتاه! تو خود را مضطرب و نگران چیزهای زیادی میکنی. اما مریم بخش مهمتر را برگزیده است، و این از او گرفته نخواهد شد.»
انجیل لوقا باب ۱۰، آیهی ۴۲-۳۸